سرگرمی | تفریحی | اخبار | طنز

وب سایت سرگرمی تفریحی اخبار روز و بیوگرافی کامل بازیگران سینما

سرگرمی | تفریحی | اخبار | طنز

وب سایت سرگرمی تفریحی اخبار روز و بیوگرافی کامل بازیگران سینما

وب سایت سرگرمی تفریحی اخبار روز و بیوگرافی کامل بازیگران سینما

کلمات کلیدی

زنگ تفریح

عکس روز نشنال جئوگرافیک؛

دانستنی‌ های جالب

معرفی اپلیکیشن و بازی

اپلیکیشن و بازی

۱۲ سنت جالب و باورنکردنی قبایل آفریقایی

معروف‌ترین شهرهای متروکه

شهرهای متروکه

روش های بیدار شدن از خواب قبل از اختراع ساعت زنگدار

روش های بیدار شدن از خواب

شتاب دهنده ها «بابالنگ دراز» نیستند!

چگونه شرکت تان را برای سرمایه گذاران جذاب کنید؟

۵ راز شبکه‌های اجتماعی برای کارآفرینان

بدون سرمایه استارتاپ تان را راه بیندازید!

15 کارآفرینی که ثابت کردند سن تنها یک عدد است

دوچرخه اشتراکی؛ کسب و کاری برای جلوگیری از آلودگی هوا

دوچرخه اشتراکی

۷ درس کاربردی از یک کارآفرین ۷ ساله

ایرپادهای بی سیم دوست داشتنی های بی دردسر

ایرپادهای بی سیم

۴ روش برای جذب کردنِ مشتریان تشنه

جذب کردنِ مشتریان تشنه

نقش بازاریابی دیجیتال در رشد کسب و کار

بازاریابی دیجیتال

نقاشی‌هایی که با تکه‌های کاغذ و چسب خلق شده‌اند

نقاشی‌هایی با تکه‌های کاغذ و چسب

هوش و مهندسی مصرباستان را در این ستون سنگی ببینید

هوش و مهندسی مصرباستان

لیوان‌هایی شبیه سیاره‌های منظومه شمسی

عکس‌هایی با چشم اندازهای مشابه در کنار هم

بایگانی

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زنگ تفریح» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در زمان‌های قدیم جنگلی بود خوش آب وهوا که اهالی‌اش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش می‌کردند. در آن دوران در جینگیل همه حیوانات سرشان در آخور خودشان بود و کاری به آخور و غذای دیگران نداشتند و همان چیزی را می‌خوردند که نسل اندر نسل آبا و اجدادشان می‌خوردند.

تا اینکه یک روز شترمرغ به دلیل بلاتکلیفی ژنتیکی‌اش تصمیم گرفت به‌جای خوردن غذای خودش، مزه آبزیان را هم امتحان کند. وقتی به کنار برکه رسید، اول کمی دودل‌بود، ولی وقتی یادش آمد که چطور پلیکان و لک‌لک که نصف هیکل او را هم نداشتند آن‌قدر راحت ماهی می‌خورند، دل به دریا زد و سر در برکه فرو کرد و یک ماهی به منقار گرفت.

شترمرغ که گول اسم و هیکلش را خورده‌بود، ماهی را به هر ضرب و زوری بود فرو داد. در این هنگام فلامینگو که شاهد این صحنه بود، ناراحت شد که چرا شترمرغ به غذاخوری آن‌ها تجاوز کرده است. برای همین به‌قصد گرفتن انتقام به جنگل رفت و شروع کرد به خوردن علف‌های جلوی لانه شترمرغ. بزمجه که در آنجا مشغول شیر دادن به توله‌هایش بود، این صحنه را که دید از عصبانیت شیرش خشک شد و حرصش گرفت و به سمت فلامینگو حمله کرد.
  • مدیر وبلاگ
  • ۰
  • ۰
دهخدا درِ کلاس را باز کرد و دید برخی از شاگردها در جناح چپ و برخی دیگر در جناح راستِ کلاس، ایستاده بودند و چند نفر هم در میانه‌ کلاس جا گرفته و به سقف خیره شده بودند. آن‌هایی که در جناح چپ ایستاده بودند، روی برگه‌ امتحانی نوشته بودند: «سیب‌زمینی موجود است». جناح راستی‌ها هم روی پلاکاردی بزرگ نوشته بودند: «گلابی موجود است» آن‌هایی هم که در میانه‌ کلاس جا گرفته بودند روی یک تکه کاغذ نوشته بودند: «گیلاس موجود است». دهخدا با شگفتی پرسید: «اینجا چه خبره؟ شنبه‌بازار راه انداختین؟» بذرپاش گفت: «بهتره شما زودتر گروه‌تون رو انتخاب‌کنید!» دهخدا اخم کرد و گفت: «من کاری با جریان‌ها و سمت و سوهای سیاسی ندارم» کواکبیان لپ‌هایش گل انداخت و فریاد زد: «وای! دهخدا یک عنصر فراجناحیه، مگه‌می‌شه؟» آشنا همان‌طور که لب‌هایش را غنچه کرده بود گفت: «اُف بر تو باد ای دهخدا!» این‌را گفت و به رئیسی لبخند زد.
  • مدیر وبلاگ
  • ۰
  • ۰
یکی از چیزهایی که ما کلاً با آن مشکل داریم، قرارداد بستن است. یعنی نمی‌دانیم قرارداد ببندیم؟ نبندیم؟ چه کار کنیم که یک عده ناراحت و دلواپس نشوند؟ تا همین چند وقت پیش از وزیر نفت انتقاد می‌کردند که چرا قرارداد نمی‌بندیم؟ با اینکه همچنان «نه به برجام» و هر چی که هست، اما چرا آثار برجام را نمی‌بینیم؟ حالا که وزارت نفت با شرکت توتال قرارداد امضا کرده فریاد «واتوتالا و واپارس جنوبیا» سر می‌دهیم چنان از قرارداد بستن با شرکت‌های خارجی انتقاد می‌کنیم که انگار چین یک فرمانداری‌کل در استان‌های شمالی کشورمان است و قرارداد بستن با آنها ایرادی ندارد.اساساً ما یک زمانی توانسته بودیم پارس جنوبی را به «پاس» جنوبی تغییر دهیم. به‌عنوان مثال شرکت «کوروش بخواب ما بیداریم تازه دکلم غیب می‌کنیم و شرکا» طرحی در این میدان می‌گرفت و پس از مدتی آن را پاس می‌داد به شرکت «برادران شین هوآ بجز لیوبی و شانگفی و شاپور» و همین‌طور این پاسکاری ادامه داشت.
  • مدیر وبلاگ
  • ۰
  • ۰
دیروز با آقای بنگاهی رفتم یک خانه دیدیم که از هر نظر عالی بود و حرف نداشت، منتها برای مرغداری. یک راهروی دراز بود که تا در را باز می‌کردی، سرویس بهداشتی بود و باید می‌پریدی از روش تا برسی به هال. توی هال دوتا زهوار روی دیوار بود. گفتم اینها چیه؟ گفت نورگیر. گفتم فکر کردم پشه‌گیره، حق دارید نور از پشه نازک‌تره. دو قدم بعد از هال یک چیزی شبیه میل بود که معلوم بود یا طرح اولیه صندلی بوده یا زین چوبی‌. منتها صاحبخانه توضیح داد که جفت حدس ‌‌های من غلط است و این یک مبل مارکدار است و بعد صاحبخانه تأکید کرد؛ گفتم که خانه مبله است. گفتم بله، ولی الان مبله نیست، بیشتر خانه مبلی شده است؛ یعنی کمی مبل بهش مالیده شده است.
  • مدیر وبلاگ